آزار
گر ساز فلک کند آواز***چرا پس ساز من کند آواز
تا دمی به صبح رسید***صدای تو چرا دمی نمیزند آواز
گر کار فلک این است***بگذار لااقل در خلوت خویش کنم زار زار
بی درنگ گویی که مرا با غم چه سازگار***یا گویی که ما را با تنهایی چه سازگار
تا سحر بنشستو بگفتیم***حالا که شد از همه پینهان دگر نده آزار
فرضا روزی هم خواهد رسید شدیم جدا***اما غم تو مرا میدهد آزاز
تو را از درون دل من چه خبر***دیگران را هم با درد من چه آزار
بسی درنگ کردیمو کار ما این شد***گر تورا درنگ کنی کار تو چه خواهد مرا داد آزار
گفتند نیتت رو برای فال قهوه کرده اند***گفتن او را با غم من چه آزار
همی مانده این قصه هم تمام شود***خود را با غم خود میازار
موضوعات مرتبط: شعر ، شعر ، ،
برچسبها: شعر , آزار , عاشقانه , تهایی , دام , محمد , گفته , گفتند , نوشته , غزل , شعر غزل , محمد غزل , نده آزار , تو را , چه , از محمد , شعر آزار , جدید , مهدی ,